-
بسته شد.
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 15:51
در این وبلاگ به لطف نویسنده اش گل گرفته شد! این وبلاگ به من کمک کرد تا بزرگ شم. تا خیلی چیز ها رو ببینم. دوستای خوبی ام داشتم اگرچه حالا خیلی هاشون رو ندارم یا نیستن. شاید بعد تر ها اینجا نوشتم. خاطرات خوب با دوستای خوب تو آرشیو اینجا همیشه هست و یادم میمونه. به خاطر همه ی دقیقه ها و ثانیه هایی که اذیتتون کردم...
-
۵/۱۱/۸۸؟؟
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 00:44
سنگینم . انگشت های لجبازم، هنوز هم که هنوزه مشتشون رو وا نکردن. از حس خشم خالی نمی شن . و گاهی دو دستم گره میشن زیر گلوم و خفه ام میکنن. دارم زور میزنم نفسم از ته حلقم بالا بیاد.تا حداقل با لکنت زبونم که شده بگم"هی یه نفسی میاد و میره". گاهی تا سر حد جنون ، خندیدن و شاد بودنم رو نمیفهمم!حتی یه شکلات ساده...
-
درگوشی
شنبه 30 آبانماه سال 1388 01:16
خیلی جاها باید سکوت کرد.باید نشکست.باید نگاه کرد و پوزخندی زد به اندازه ی حماقتت.حماقتی که هیچکی نمیفهمه جز خودت! بقیه لبخند میزنن،تایید میکنن،گاهی هم تعریف میکنن،و تو همیشه مجبوری بگی که خوشحالی هستی-خدا،خدا،خدا شکر،شکر که من هستم، وجود دارم،زنده ام هرچند زندگی کردن را بلد نباشم!-این یعنی بلدی،یعنی کفر نمیگی،یعنی بلد...
-
؟!
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1388 18:08
گیرم که در باورتان به خاک نشستم و ساقه های جوانم از ضربه های تبرتان زخم دار است با ریشه چه می کنید ؟! گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای ُپرواز را علامت ممنوع می زنید با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟! گیرم که می زنید گیرم که می برید گیرم که می کشید با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟ مررررررررگ...
-
دل کندم !
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 01:48
دیوونه نشو . زنده بمون . زندگی کن حتی اگه لجن دور ورتو گرفته باشه ! بی خیال خره .دنیا رو جدی گرفتیا ! به آدماش رو دادی .به غصه هات جون خر دادی . عجب آدمی هسیا. ول کن بابا .بذار رنگ کل دنیا رو ورداره . بــــــــــــــــــــــذار . کاری به کار آدما نداشته باش .بهشون لبخند بزن.به قول یکی نشون بده که همیشه مسواک میزنی ....
-
به کـــــــجا چنین شتابان ؟!
شنبه 31 مردادماه سال 1388 12:56
سر رسید سال ۸۷ رو باز میکنم .همش خط خطیه .خط های کج و معوج . حرصم میگرفت از این همه خط منظم و موازی ابی پشت هم ! اینقدر خط خطی اش میکردم تا همشون پشت ایی خط های کج و کوله ی عوضی گم شن ! اما نمیدونستم صفحات بعدی هستن ! تازه سررسید های سال های ۸۸ -۸۹-۹۰.. اما بازم خط خطی میکردم ..تسلیم نشدم..تسلیم نمیشم ..همشون برای من...
-
هی آرومتـــر !
شنبه 3 مردادماه سال 1388 19:47
شاید خودخواهی باشد در حق همه ی آنها که دوستشان دارم اما احساس میکنم به این جو تعلق ندارم ! جایی که هر چیز مثل یک چنگک تیز چنگ می اندازد و مثل کنه به روح بی رمقم می چسبد ! جایی که همه چیز و همه کس حاضرند تو را به هر قیمتی همچون عنکبوتی لهیده به تار زندگیت گره بزنند تا مبادا پایت را فراتر از چهار چوب زندگیت بگذاری ......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 تیرماه سال 1388 22:42
به اینجا یه سری بزنید .. یکی از داستانامو گذاشتم... www.ourhouse.blogsky.com مرسی !
-
سال های بعد بدون رای !
شنبه 23 خردادماه سال 1388 15:19
دوباره از احمق بودن خودم خنده ام گرفت !! احمق ! کوچولو !! صدام کنین !! میدونم .... میدونم اصن کسی صدام نمی کنه !! خیلی ها دارن جشن میگیرن :/ صداشونو نمی شنوی ؟؟!؟ بذار من بهت بگم چی میگن ؟! میگن احمق کوچولو باید برقصه !! (نمیدونن )خیلی وقته هر سازی که زدن ما رقصیدیم ! +++ساز خودتو بزن !! خیلی وقته باهاش به مردم دروغ...
-
الکی خوش !
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 15:17
دیروز کتانی هایم را پوشیدم . هندزفری ام را در گوشم گذاشتم تا به دنیا اونجوری که هست فک نکنم!! صداها را که نمی شنیدم ولی ادم ها را میدیدم...عده ایی شال سبز بسته بودند ...پسری را دیدم که فریاد میزد :تغییر برای ایران..!! و سر تا پا سفید پوشیده بود ..و رنگ بنفش لباسش تو ذوق میزد ! دختری جلو آمد و بلند گفت : هی خانوم ......
-
برای دل خودم ....
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 19:26
سیگار لبانم را می سوزاند... .رقص دود در هوا و ذهن من با هزاران علامت سوال ! ضربه های محکم .. .پک های عمیق سیگار.... و تصور عمیق عشق! بیراهه ها خاکی اند و راه ها دراز و طولانی و طاقت فرسا .بیزار از این همه تضاد و ریا .. چهره های رنگارنگ . .ماسک هایی که اشتباهی زده شده اند.. دنیای پوچ و بی معنی .. شعار های تو خالی...
-
تو هستی اما من ..
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 13:16
زندگی عادی تر از همیشه میگذرد و من آرام تر از همیشه چون عروسکی خموش در کنج تاریک خانه ی دلم که دنیایم را هر گز با تو پیوند نخواهد زد نشسته ام ! بی فروغی چشمانم نشان از هزار حرف ناگفته دارد . می ترسم بر زبان بیاورمشان و نهان شود آنچه که هستم ٬ جسمم طلب میکند روح خسته ام را ! تا شاید هیاهوی این همه گرگ صفت پایانی یابد و...
-
ذهن من !
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 17:22
اهنگ بلند بلند و با دور تند میخواند و رعشه بر اندام جوان می اندازد ! نگاهی به قرص ها می اندازد و لحظه ایی تردید بر قلبش چنگ می اندازد ! اما فورا چهره ی پدرش را به خاطر می آورد و أن همه زور و نفرت ! خواننده ی آهنگ به اوج می رسد : FuCk YoU All ........ FUck YOU alllllllll llllllllll و با ولع همه ی قرص ها را می بلعد !...
-
خ د ا !
شنبه 5 بهمنماه سال 1387 14:45
دیگر از این حصار زیبای تنم متنفرم ! گاهی به سرم میزند ! به سرم می زند بشکنم این حصار را و ازاد زندگی کنم ! دور از هر عقایدی احساس میکنم همه مان ابزاری شده ایم برای هم ! برای لذت بردن از هم ! گاهی فکر میکنم اگر نبود این واژه ی "لذت" چه می آمد بر سر انسان ؟! بدبین که میشوم به همه ی آدم ها به یک چشم می نگرم !...
-
واگویه ها..
دوشنبه 18 آذرماه سال 1387 16:37
انگار همیشه اینجا یک چیزی کم است... خسته از............. از سیگار کشیدن های استاد محبوبم...از نگاه های سمج پسر ترم بالایی مان....از محیط خوابگاه با ان غم همیشگی..از الکی خوش بودنم...قاه قاه خندیدن هایم..از ورجه وورجه های بیخود...مسخره کردن هایمان. از دلقک بازی هایمان...از درخت بید تو حیاط که هر روز شکسته تر میشود و من...
-
از یادداشت های دختر عمه ی عزیزم...
جمعه 17 آبانماه سال 1387 03:32
اگر به خانه ی من آمدی"...برایم مداد بیاور.....مداد سیاه...می خواهم روی چهره ام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم ، یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم ! یک مداد پاک کن بده برای محو لبها.....نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان ، سیاهم کند! یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه در آورم....شخم بزنم وجودم را...
-
فقط یک کتاب برای مطالعه !
سهشنبه 30 مهرماه سال 1387 21:39
احمقانه ترین جمله ی تاریخ از این پس چندین کتاب نخوانید !! گ ا ج را چندین بار بخوانید ! + این یعنی بیسوادی محض !!
-
همین !
شنبه 20 مهرماه سال 1387 10:33
گاهی دلت تنگ میشه !!! خیلی !! همیشه احساس میکردم کسایی که میگن دپرسن میتونن شاد باشن ! میتونن بگن ! بخندن !! اون وخ یادشون میره دلتنگیو !! حالا اینجا !! من ! بدون داداشم ! آبجیم ! مامان و بابام!! دلتنگی بدجور اذیتم میکنه ! میخوام عادت کنم !! میگم ! میخندم ! ولی نمیشه که نمیشه !!! +دوستــــــــــــــــــــــــون دارم !
-
سواال ؟!؟
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1387 12:09
چرا اگر دختری موتورسوار باشد زشته ولی اگر پشت سر مرد موتورسواری بنشیند زشت نیست؟ ؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟؟!
-
برای روح پدر بزرگم در شب سالگردش...
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1387 13:23
نگو از پنج شنبه های بارانی می ترسی.. نگو از آمدن قدم هایمان واهمه داری ... فاتحه میخوانیم بر سر مزارت و به یادت اشک میریزیم ... وقتی بودی کسی قدرت ندانست... و چقدر امشب دلم برایت تنگ شده است ... تنگ چین خوردگی روی صورتت... تنگ اخم ها و سگرمه هایت ... و حتی آن فریاد های بلند و باز هم حتی غر زدن هایت.... و برای همه ی...
-
اندر احوالات مادر !! این موجود شگفت انگیز !!!!
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1387 14:28
نزدیک یه ماهی وظیفه ی مادر مان افتاده بر دوش ما(به علت همون قضیه ی تصادف و اینا ) و ما به ارزش والای کار های مادرمان پی بردیم ! گذشته از غر زدن های من در امر شستن و جارو و پخت و پز !!!!! هیچ کدوم از این وظایف را به درستی مادر جانمان انجام نداده ایم ! بماند غر های داداش جان هایمان !! که --از این غذا بدم میاد - نمکش...
-
سوال
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1387 00:10
خدای مهربونم ! یه سوال ؟؟ به اون خداییت !!! تا حالا نشده پشیمون بشی از آفریدن ما آدم ها ؟؟! آدم که چه عرض کنم !؟! بعضی هامون ....؟!
-
چرا ؟!
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 16:08
آنقدر گفته اند که ارتباط میان دختر و پسر حرام است و خلاف شرع که خودمان هم نمیدانیم در فساد اخلاقی در زدیف اولین کشور هاییم ! وقتی بلد نباشی چطور به مردم خدمت کنی !! تو برو 500000 رکعت نماز شب بخوان ! و حتما هم امید داشته باش که خدایی میشیوی و هستی ! زدی به نشنیدن و نفهمیدن ! و خواستی دیگران هم نفهمند و نشنوند ! هر کس...
-
دنیامو دوس دارم !!
جمعه 14 تیرماه سال 1387 22:10
نمیخوام هیچ وقت از دنیای کودکی ام فاصله بگیرم ! نمیخوام کسی وارد زندگی ام شود ! میفهمی ؟؟؟ میخواهم هنوز شاد و آزاد باشم ! میخواهم هنوزم با دمپایی دنبال امیر بدووم و داد بزنم -میگیرمت- میخواهم هنوز وحشیانه لواشک بخورم و بعد زبونم رو در بیارم و حال همه رو به هم بزنم ! هنوز هم میخواهم هندونه رو با قاشق بخورم ! تا تهش ! و...
-
نامرد !!!!
دوشنبه 10 تیرماه سال 1387 01:08
جوانی با سرعت زیاد ! حرکت مارپیچی ! و بی توجه به جلو ! با ولوم بلند آهنگ ! زنی را که از خیابان رد می شد را زیر گرفت ! و بلافاصله فرار کرد ! زن روی زمین افتاد ! مردم دورش حلقه زدند ! کسی جرات دست زدن نداش ! همه به همدیگر نگاه میکردند ! انگار منتظر بودند کسی پیش قدم شود !( این یک !) همسایه ی زن .. زن را شناخت ! و او را...
-
۳روز به کنکور ...
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1387 02:07
این روزها عحیب سخت میگذرد ! سخت به معنای واقعی ! لاغر شده ام ! زیر چشمانم به گودی نشسته ! حتی خط چشمانم و ریمل هم تاثیری ندارد ! انگار زندگی بی معنی شده ! و بی انگیزه ! قلبم مچاله شده ! همچون کاغذی چرک نویس ! احساس نادانی میکنم ! این چنذ روز به اندازه ی چند سال خواهد گذشت ! + یک ساعت بعد کنکور ! هر چی بود گذشت ! لعنتی...
-
این وبلاگ تا اطلاع ثانوی تعطیل است..
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 05:06
دخترک خنده کنان گفت که چیست..راز این حلقه ی زر راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر راز این حلقه که در چهره ی او این همه تابش و رخشندگی است.. مرد حیران شد و گفت ..حلقه ی خوشبختی است حلقه ی زندگی است.. همه گفتند مبارک باشد..دخترک گفت دریغا که مرا بازدر معنی آن شک باشد سالها رفت و زنی افسرده نظر کرد بر...
-
خوابم میاد بابا...
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 01:01
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام خوب که هستین؟؟ دلم شده بود کوچولوی کوچولو برا همتون.... میدونم دل همتون برا من تنگ شده بود.. (به این میگن خود شیفتگی) اومدم براتون عکس بذارم.... ساعت ۱۲:۳۴دقیقه شبه..چرا من خواب ندارم ...اه... دلم میخواد حداقل یکیتون الان بود تا باهاش حرف میزدم ...نیس که... خوب...
-
دنبال چی میگردی؟عنوان نداره..!
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 09:18
سلام به همه ی دوستای قشنگم...! ۱)نشستم فک کردم به این بازی که نگین جون منو دعوت کرده بود(همین قضیه ی فیلم و اینا..)ولی اصن خوشم نیومد گذشته رو زیرو کنم...فکر کردن به این بازی یه سری قضایایی رو به یادم اورد که همیشه دلم می خواست ازشون فرار کنم...!!؟!اگه می نوشتمم یه سری چیزا رو نباید می گفتم پس الانم از این بازی فرار...
-
نمی دونم
پنجشنبه 4 مردادماه سال 1386 21:19
سلام..! خواستم دیشب بنویسم ولی نشد..یعنی این ددی جون ما خونه بود..به همین دلیل از اومدن به اونترنت واهمه ایی بس شدید داشتم..زیرا طبق قولی که به اوشان داده بودم دور این رایانه رو باید خط می کشیدم. شب که خواستم بخوابم .وجدان درد شدیدی این ته ته دلمان هی صدا می کرد که آهای من وجدان بیدار تو بیدم.. و طی تصمیماتی که با...