هی آرومتـــر !

شاید خودخواهی باشد در حق همه ی آنها که دوستشان دارم اما احساس میکنم به این جو تعلق ندارم ! جایی که هر چیز مثل یک چنگک تیز چنگ می اندازد و مثل کنه به روح بی رمقم می چسبد !

جایی که همه چیز و همه کس حاضرند تو را به هر قیمتی همچون عنکبوتی لهیده به تار زندگیت گره بزنند تا مبادا پایت را فراتر از چهار چوب زندگیت بگذاری ...

ان وقت است که هر کاری میکنند تا تحقیر شوی .تا دست از بلند پروازی های کودکانه ات برداری .سماجتت را رها کنی.درست شوی مثل آنها !

نان را به نرخ روز بخوری .. صورتت را سیاه کنی تا نکند سرخی لبانت..سیاهی چشمان و ابروانت ..و برجستگی گونه هایت کسی را به دام بیاندازد و تو این دام را گسترده باشی ..

نکند زبانت  گستاخی کند و چیزی بگویی که به مذاق شان خوش نیاید ! نکند فکر و اندیشه ات آزادی را طلب کند ..

دست و پاهایت را چنان محکم به دیواره ی آهنین خودشان می بندند که اگر زورت را زدی و راهت را جدا کردی آن دست دیگر دست نخواهد بو دو آن پا دیگر پا !

با آن دست و پای کج و کوله به زمین میخوری .قاه قاه میخندند به دیوانگی ات و تورا همچون زباله ایی دور می اندازند !

این است سرنوشت احمقانه ات !

تلاش بیهوده ممنوع ! 

پ.ن یک :میدانم تاریخ همچنان تکرار میشود ! من هم روزی ....... 

پ.ن دو :این فقط خزعبلات یک روح خسته است .اگر چیزی از متن دستگیرتان نشد تقصیر یک ذهن دیوانه است . یک ذهن بدبین!

 

این رو به حساب صداقتم بگذارید .

نظرات 28 + ارسال نظر
محمد مزده شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:01 ب.ظ http://foulex.blogsky.com

زندگی و مرگ هیچکدام آزادی نیست !
البته این هم تفکرات این روزای یک روح خسته ی دیگست

مسعود شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:13 ب.ظ http://aseman25.blogsky.com

خیلی وقتا آدمایی که احمق تصور می شن حرفهایی رو می زنن که اگه کلی عاقل دور هم جمع بشن نمی تونن بزنن .

وحید شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:11 ب.ظ http://www.arinoos.blogsky.com

سلام
خوبی؟
راستش اومدم جواب کامنتت رو بدم دیدم آپ کردی.
در مورد آپت:
این چیزایی رو که می گی منم احساس می کنم/خط به خطش رو
اما می دونی من دنبال چی هستم؟
چیزی فراتر از آزادی عقیده را نشان خواهم داد/هنوز زمانش نرسیده/به موقعش...
در مورد کامنتت:
جواب کامنتت رو تو همون بخش دادم اما در ادامه ی جواب از یه نظریه حرف زدم.
اگر دقت کرده باشی من از یه قهرمان حرف زدم.
زمان جنگ مسلمان و غیر مسلمان توی یه سنگر کنار هم جنگیدن.
پس اون قهرمان ماله همه است.
اما به نظر من اگر اتفاقی بیافته کتابای تاریخ همون طوری می مونه فقط جای یه سری از اسامی عوض می شه.مثلا ساواک می شه حفاظت اطلاعات
تازه جای ظالم و مظلوم عوض می شه.
فعلا...

ر و ز ب ه یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:10 ق.ظ

تو را به هر قیمتی همچون عنکبوتی لهیده به تار زندگیت گره بزنند تا مبادا پایت را فراتر از چهار چوب زندگیت بگذاری ...


این رو خیلی خوشم اومد! نشون داد که کتاب می خونی.. چیزی می خونی!!
یک چیز رو برای من روشن می کنی ؟؟

دوست داری از خیال تو نوشته هات استفاده کنی یا حقیقت زندگیت؟؟ کدوم ؟؟

با هم حرف زدیم در این مورد !
نمیدونم ته اش فهمیدی یا نه ؟!:))

[ بدون نام ] یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ق.ظ

میبینی که معمولن به روز میرسم(( البته همیشه نه)) و میخونم
فقط یه کمی ....یه کمی و یه کمی بیشتر از یه کمی و دوباره یکمی بیشتر از اون یکمی ..خط خطی شدم ...و باور کن که جای دیگه ایی از این فضای بیکران وب چیزی نمینویسم
...
.... اصلن منو چه به نوشتن...من همون بهتر که برم نون و ماستمو بخورم
دوست دارم روزی حرف بزنم و بنویسم که مشکل تموم شده باشه ...بعدش میخوام برم رو منبر و روضه بخونم...الان زنجه موره بزنم ...درست نیست
مردها یا گریه نمیکنن یا اگه گریه کنن خیلی یواشکیه اونقد یواش که حتی خودشونم صداشو نمیشنون
آی حال میکنم...آی حال میکنم با گریه اون تریپی
...
راستی
منم دوست دارم یه روز نوبت خنده ی من به اونا باشه
ولی ...آی حال میده ...آدم اون روز همه چیزو لوطی خور کنه و به مرام و معرفت خودش ببخشه و نخنده
آی حال میده ..پ
...ها....؟!!
چی؟!
قپیه اضافی بود...؟!
یعنی میگی حال نمیده...؟!
نه...نه...تو رو به مرتضی علی...یعنی هیچ رقمه ...ح...ا..ل نمیده...؟!!
.
....(( اون علامت هفلشتکیه چشمک))همون که شوووما ها میگین آیکون...یا آیکن...((چمدوووونم
.
.
...بگذریم

* * *

هرگز گمان مبر زخیال تو غافلم
گر مانده ام خموش، خدا داند و دلم

...همینقده از این شعر یادم مونده..تازه اونم نمیدونم درست نوشتم یا نه(( بازم علامت هشتپله کویه چشمک))

میدونستم !

عبداله یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:53 ب.ظ http://damdami2.blogsky.com

قابل درکه
این کامنت اقای دمدمی هست که در جواب کامنت شما تو کامنت دونی من نوشته!


دمدمی
شنبه 3 مرداد ماه سال 1388 ساعت 00:32 AM
تو که باز رفتی به لاک تنهایی و خموشی! بجوش که جنبش به جوشش نیاز دارد!
---
این آقا یا خانم سلی را اگر می شناسید به گوش اش برسانید که همیشه در دعوای قدرت و شکافهای حاکمیت مستبد است که برخلاف همه دعواهوا حلوا برای "ملت" پخش می شود پس به سخنان هاشمی نباید بدبین بود... از این گذشته تمام نخبگان دمکراسی خواه از آن حمایت کرده اند... و دیگر اینکه در مورد هاشمی نباید به حرف عامه اعتماد کرد که از این داستان ها در مورد همه شنیده می شود.
http://daam.blogsky.com/ / ...

ح.زینتی دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:09 ب.ظ http://www.h-zinati.blogfa.com

سلامممممممممممممممممممم چطوری خانومی خوبی

بابا تحویل نمیگیری

میلم هک شده


بیااپممممممممممممم بدوووووووووووو


یه خبرای هسته منتظرمهااااااااااااااااااااااا





زودی بیای تا خفه ات نکردم

به...به....اینجارمزدار شده

نجمه سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:53 ق.ظ http://mosaferejadeyeeshgh.blogfa.com/

سلام.من خیلی از حرفاتو حس می کنم.لمس می کنم!ته تهشو خوندم و لذت بردم از لحن آمیخته به اعتراضت...خیلیا اینو درک می کنن!اگر اینو می گی دیوانه بدون که تنها نیستی و دیوونه های زیادی دورتن!!به منم سری بزن.
حق یارت!

سمیرا سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ق.ظ

سلااااااااااااااااااااااام.مثل همیشه فوق العاده نوشتی.
من فهمیدم چی گفتی ..........اینا خزعبلات نیست عزیزم اینا حرف دله. من حرف دلتو فهمیدم
مرسی که همون روز به وبلاگم سر زدی . بوس بوس به امید دیدار
دانشگاهو میخوام ...........
خوبگاهو میخوام..........
زندگی خوابگاهیمونو میخوام.........
دیوونه بازیای تورو میخوام..........

مرسی سمیرا که اومدی..
کلی خوشحالیییم !


چشمتو بذار رو هم !
چیزی نمونده !

پسرک تنها سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:51 ب.ظ http://pesaraketanha19.blogfa.com/

دورو برت را نگاه کن
به خودت که بیایی
آسمان تکان می خورد
تکان که بخوری شلیک !
این روزھا
لای روزنامه ھا ھم
نمی شود پنھان شد

پنهان نشو به نفعته ! وگرنه پیدات میکنن چوب میکنن تو دماغت :دی

نجمه چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:48 ق.ظ

می خوام بدونم از کجا در مورد قلم من این طوری حرف زدی از روی پست آخرم؟؟؟برام جالبه وقت داری کمی توضیح بده!ممنونم قربانت!

طاهره پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:49 ب.ظ

سلام احمق کوچولو
این خزعبلات رو منم هر روز حس میکنم.....
این زندگی تکراری بدجور رو اعصابم راه میره......
خسته شدم......
دلم برای خنگ گفتنت تنگ شده.......

جدیش نگیر !

[ بدون نام ] جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:45 ق.ظ

وسلامن علیک به خانم سلی


اگه میشدخصوصی بفرستم جواب میدادم .


به هر حال هستم



بمونه برا بعد

مامی جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:23 ب.ظ

دختر گل من ذهنش خستس همین
میگذره سلی میگذره

پسرک تنها جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:48 ب.ظ http://pesaraketanha19.blogfa.com

سلام
به روزم با
"صبح مردادی"
بیا منتظرم

سعید شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ب.ظ http://www.asremovafaghiyat.blogsky.com

سلام دوست عزیز. من اولین باری است که به وب شما سر می زنم. من تمام نوشته هاتون روخوندم . خیلی جالب بودن و قشنگ. خوشحال می شم به وب من هم سری بزنی .مرسی

حسووم یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ق.ظ http://www.hesam405.blogfa.com

حالا به پستت کار ندارم ...در کل کلی خل و چلی واسه خودت دی:

خودتی ! خودتی خودتی :دی

حنانه!!! یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:37 ب.ظ

سلی!!!!!!!!!!!!!!

جان ؟!؟!

س یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:18 ب.ظ http://www.asremovafaghiyat.blogsky.com

مرسی که اومدی عزیز

سعید یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:07 ب.ظ http://www.asremovafaghiyat.blogsky.com

سلام .
من آپدیت کردم خوشحال می شم سر بزنی

صبا و عاطفه چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:27 ق.ظ http://www.chemidoonam.blogfa.com

سلام سلی! خوبی؟ ما هم خوبیم!!!من دوست عاطقم.با تبادل لینک موافقی؟؟؟؟؟


همین دیگه خدافظ!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پسرک تنها پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:31 ب.ظ http://pesaraketanha19.blogfa.com

امروز آمدم، تا شما را

به جشن و پایکوبی واژگان سرگشته ام، به روی این کویر کاغذی

دعوت کنم.

باشد، که با آمدنت، شادم کنی.

حزب خر سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:45 ب.ظ http://www.hezbekhar.blogfa.com

درود

ر و ز ب ه جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:43 ق.ظ

حضرت عشق چهار ساله شد..

چشم به راه دوستان!

+ در پیوست تو چرا همین جا تو بخش نظرات پاسخ نظرات رو نمی دی !! گمان کنم بهتره.. امتحان کن!

بعضی از کامنتا رو که احساس کنم نیاز به جواب داره همین جا میدم !

وحید جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:10 ب.ظ http://www.arinoos.blogsky.com

سلام
خوبی؟
من آپم
فعلا...

وحید شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:26 ب.ظ http://www.arinoos.blogsky.com

سلام/خوبی؟
فکر کنم هنوز آن باشی.
بیا جواب کامنتت رو بخون.سولو جواب بده.(این یه دستوره :دی)
فعلا...

رسول شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ب.ظ

آآآآآززززززززززززززززززززززززززادی
از رفتار و حرفهات احساس میکنم خانمی
تیزی و بی رمقی , سررخی لب بب, گستردن دام با برجستگی های بدن, آزادی و !مثل اینکه بدت نمیاد دست وپاتو به دیواره آهنین خودشان ببندند و تو زور بزنی تا دست پایت نباشند بال فرشته باشند !!
ولی درست گفتی اینجور آزادیها باعث زمین خوردن میشه خنده دیگران رو بر می انگیزه و آخر هم جات تو زباله دونیه !
آره تو اینجور آزادی تلاش بیهوده است
دوستدار دوست نادانی که دانا خاهد شد

mosibat چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:17 ب.ظ

حقیقت باید ذره ذره بتابد وگرنه همگان کور خواهند شد......
شاید این حست همون حقیقتیه که داری کم کم میفهمیش یعنی میفهمیمش.........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد