گیرم که در باورتان به خاک نشستم و ساقه های جوانم از ضربه های تبرتان زخم دار است با ریشه چه می کنید ؟!
گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای ُپرواز را علامت ممنوع می زنید با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟!
گیرم که می زنید گیرم که می برید گیرم که می کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟
مررررررررگ
بـــــــــــــــــــــــــــــر
دل
سنگی تان ....
تاوان این مصیبت ها را که خواهد داد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.........
مطلب جالبی بود
برقرار باشی
سلام با وفا خوبی
با اینکه ازت دلخورم بهت سر زدم بگم هنوز بیادتم اره اجی
بیش باد
بیش و بیشتر ...
.
.
.
...تا بعد
من وقتی وبلاگتو میخوونم عقده ای میشم.
خوشحالم که بازم نوشتی
خوبه که باز مینویسی ;)
سلام آپم خوشحال میشم یه سری به ما بزنید [گل]
سلاااام...من خوووبم...تو جطوری؟؟
مررررررررگ
بـــــــــــــــــــــــــــــر
دل
سنگی شان
اینقدر حرص نخور دختر...
زندگی با همه تلخیاش جریان داره
زنده باد!
سلام
از رضای مشتاق خبری دارین؟ جای دیگهای هست که بنویسه؟
. برای کسی مرگ آرزو نمی کنیم عزیز حتی اگر سنگی دلش بلور دلمان را...
بعضی کارا بعضی چیزادست وپارومی بنده...
گیرم که می زنید گیرم که می برید گیرم که میکشید
با روح سرگشته ای که دست ازسرتان بر نمیدارد چه میکنید