دنیامو دوس دارم !!

نمیخوام هیچ وقت از دنیای کودکی ام فاصله بگیرم !

نمیخوام کسی وارد زندگی ام شود !

میفهمی ؟؟؟

میخواهم هنوز شاد و آزاد باشم !

میخواهم هنوزم با دمپایی دنبال امیر بدووم و داد بزنم -میگیرمت-

میخواهم هنوز وحشیانه لواشک بخورم و بعد زبونم رو در بیارم و حال همه رو به هم بزنم !

هنوز هم میخواهم هندونه رو با قاشق بخورم ! تا تهش ! و هیچی هم به مهدیه ندم !

هنوز میخوام تو کوچه دوچرخه سواری کنم ! یا با بچه های کوچه مسابقه بدم !

هنوز میخواهم روی دیوار اتاقم خط خطی کنم  !!

میخواهم پله ها رو ۵تایی !!! بالا بروم !!!

و یا حتی از روی جوب بپرم !!!

و یا توی جنگل روی درخت ها یادگاری بنویسم !!

و یا منو و امیر و مهدیه با هم در سنگ انداختن تو دریا مسابقه بدیم !

هنوز هم دلم برای دعوا های منو و امیر و جیغ کشیدن هایم تنگ می شود !!

+امیر داداشمه !

+مهدیه آبجیمه !

..............

من نمیخوام بزرگ شوم !!

نمیخوام شادی هام تموم شن !!

میفهمی ؟؟؟!

 

مامان میگه بزرگ شدی ! خانوم شدی  ! یه سری کاراتو بذار کنار !

من زیر لب میگم :

مامانی من دنیامو دوس دارم !

 

نظرات 33 + ارسال نظر
حسین جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:32 ب.ظ

تو به کدوم حرف مامانت گوش کردی که این دومیش باشه ؟؟؟

ادمی زاد جلوی هر چیزی رو بتونه بگیره جلوی حرکت زمان رو نمیتونه بگیره ...

هیچی هم از زمان قدرت مند تر نیست ...هر چیزی رو که بخواد عوض میکنه و تو کاری از دستت بر نمیاد ...

زور الکی نزن ... خودت باش ...خود این سن و سالیت ... شاید تو این سن و سالتم باید ازین کارا بکنی ... خدا رو چه دیدی ...

مامی جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:34 ب.ظ

این هم تقدیم به دختر گلممممممم

شیطونک اشی مشی
اگه میگم بزرگ شدی خانوم شدی
معنیش اینه شیطنت باید یه جور خاص باشه
نه خیلی کم نه خیلی گرم
یه جورایی دو اتیشه
اونوقت میشی یه پا خانوم
همه میگن برین کنار
شیطونک اشی مشی
با اینکه هم خانوم شده بزرگ شده
شیطنتش همیشه تازگی داره

ـــــــ
خوش باشی گلم

نیلو جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:53 ب.ظ http://setayesh-parvaz.blogfa.com

ای کاش می شد به اون دوران برگردیم !!!!‌منم کوچیکیمو خیلی دوست داشتم خیلی خاطره داشتیم :X >:دی<




ولی حیف که زمان می گذره ! :-<

رضا مشتاق شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:55 ق.ظ

منم خیلی دوستداشتم بزرگ نشم
دوست داشتم هنوز تیرکمونمو داشتم و هی زرت زرت شیشه خونه ننه زلیخارو میشکستم.

دوست داشتم بازم میشد تو کوچه با بچه ها تیله بازی میکردم
تیله سه پر تیله شرابی و به خصوص این تیله بزرگا

دوست داشتم بازم مینشستم و به عکسای کتاب داستان نگاه میکردم

تن تن سیندرلا هانسل گرتر سند

دوست داشتم بازم لحظه شماری میکردم تا کارتون یوگوی و دوستان شروع بشه و جمعه ها پسر شجاع و شیپورچی و سه شنبه ها هاچ زنبور عسل ( راستی بالاخره هاچ ننشو پیدا کرد ؟؟؟!!!) کسی خبر داره کلاغه به خونه رسید یا هنوزم وسط راه حیرون و سرگردون مونده ...؟!!

... بگذریم

منم اینارو خیلی دوست داشتم که ادامه پیدا میکرد
اما نشد.... یهو به خودم اومدم که دیدم ای دل غافل شدم یه نره غول گنده دی:

میخواستم یخده نصیحتت کنم که هرچیزی به جای خودش و کوچیکی هم تا یه زمانی خوبه...
اما وللش ..بیخیال نصیحت .... نه من حوصلشو دارم نه تو
آقا اصن گور بابای هرچی نصیحت
...والاااا

غریبه شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:01 ق.ظ

سلام

الهی خفه نشی سلییییییییییییییییییییییییی (اون اسمایلی که خیلی شاکیه !!)

من بعد از ظهر خودم رو کشتم تا برات کامنت بگذارم اما وبلاگت قاط میزد !! میدونی چند دقیقه الافم کردی و آخرش هم هیچی به هیچی ؟! اگه دستم بهت نرسه .. تا فهمیدی من میخوام بیام سریع رفتی تو فکر تعویض قالب و ما رو گذاشتی سر کار .. آره ؟! :دی

حالا وقتی جهت جریمه ٬ کامنتی که نتونستم برای پست قبلیت ارسال کنم رو تو این پستت نوشتم ٬ یاد میگیری که وقتی من میخوام بیام ٬ قالب عوض نکنی !! ((:

یا حق

غریبه شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:02 ق.ظ

سلام

نمیدونم الان باید به خاطر قالب جدیدت بهت تبریک بگم یا ... بهر حال از اینکه مامانت صدمه دیده ٬ به شدت متاسف و متاثر شدم ..

راستش میخواستم بگم چه داستان ناراحت کننده ای که دیدم .. هر چند که این اتفاق داره کم کم امری متداول میشه !

حدود شش ماه پیش یک راننده مست زد به همسایه ما و اون بنده خدا به مدت چند ماه تو کما بود .. بعد از اینکه بهوش اومد ٬ تا مدت ها کسی رو نمیشناخت و الان هم دچار اختلال حواس شده .. بخش غم انگیز این ماجرا اینه که طرف با خرج اندکی هزینه موفق شده همه رو با خودش همراه کنه ٬ به حدی که حتی دکتر نیروی انتظامی گفته از کجا معلوم این مشکلات به خاطر تصادف پیش آمده باشه .. این آقا ممکنه که از قبلا اختلال حواس داشته !!‌.. و به همین سادگی دارن حق مسلم یک انسان رو میخورن .

به جای بغض و کینه ٬ بهتره خدا رو شکر کنی که برای مامانت اتفاقی نیفتاد ..
خدا رو صد هزار مرتبه شکر ..

یا حق

از غریبه به آقا رضا شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:04 ق.ظ

به به ..
سلام عرض شد قربان ..

چه عجب ما رد پایی از حضرت عجل دیدیم .. دیگه داشتیم اساسی نگران تون میشدیم !!

پاینده باشید ..
یا حق

کفشدوزک بدون کفش شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:47 ق.ظ http://www.eham.blogfa.com

الهیییییی...سلام عزیز دلم... فدات شم... همه ی ما نخواستیم بزرگ شیم ... ولی .....

ناخواسته س...... ولی بزرگی هم لذت خودش رو داره :*

راستی قالبت هم مثه احساست خوشکله

ندا شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:08 ق.ظ

سلاممم
دیدی چی شد
مامی فقط از این شعرا واسه من میگفت حالا دیگه شما هم شدیدن بچش واسه شما هم میگه (یعنی الان باید گریه کنم ولی نمیکنم چون خوشحالم )
به هر حال امروزه روز من برام قشنگی خودش رو داره
به چیزایی که دوست دارم رسیدم و ایده ال های خودمم دارم
تنها فرقش با بچگی اینه که خواسته هام و شیطنتام برام جذاب تر شده
به هر حال به قول خودت هر کسی دنیایی داره و دوست داره بمونه براش
خوب خانوم خانوما کسی جلوتو نگرفته
خوش باشی
تااا دوباره

ناصربرزگر شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:39 ق.ظ http://khiyalkade.blogfa.com

در کوی نیکنامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

بخشای بر من که بدینسان بی مجال بر خوان معرفت شما مقام دارم اینک .

درود بر شما
ایامتان چون بهاران سبز و کامتان بسان انگبین باد.
دلنوشته شما را از منظر چشم و معبر دل گذراندیم . همه نقش مهر است و نشان مهربانی .
همه آمال و امید آن باشد از درگه اهورایی حضرت حق تا که بسی شادان تر از دیروز گذران عمر نمایید در این فنا سرای عالم .
شبگرد چون دگر ایام پسین ، بر کوی تنهایی خویش یاد و نام و بوی هم آوایانش را به انتظار است ... تا سپیده .
بدرود

س-ح-ر شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:14 ق.ظ http://darkscare.blogsky.com

سلام سلی جونم (بوس)

منم همین دنیایی رو که الان توشم خیلی دوس دارم ...!! با تمام سادگی و بچگی هاش ...!! هنوز هم هر روز با سارا(خواهرم) بازی میکنم و آخرش کلی دعوا میکنیم ...!!
با هومن(داداشم) بزن بزن داریم و گاهی هم مثله دوتا آدم دیوونه دس به یکی میکنیم و مامانمو اذیت میکنیم:دی

هنوز برای بزرگ شدن خیلی زوده ...!!

+ اینجا چه خوشمل شده کی درس کرده واست(سووت)
++ خوشحالم از قالب خوشت اومده عسیسم قابلت رو نداشت:*

معرفی رو هم یا تا ۴ شنبه واست یه کاریش میکنم اگه هم نشد شرمنده بعد اینکه از سفر برگشتم (بووس)

فعلا!!

محسن هندیجان شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:28 ب.ظ http://mohsenhendijan.blogfa.com

سلام سلی خوبی خوشی
چخبرا
سر که نمیزنی
نگو که نمیشناسی

لارس شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:30 ب.ظ http://www.larse-ulrich.blogfa.com

سلام سلام
من یه نمایندگی از خودمو النا اعلام میدارم که هر کاری کنی همون آبجی سلی خودمونی
تا بعدا
سرد خونه به روز شده

Baby Girl شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:48 ب.ظ

سلااااااااااااااااااام

به به مبارکهههههههههه

ایول دوباره راش انداختی! (لاو بوس)



چه خوشگل شده ه ه ه

خوبهه من دوباره می ام ;)

محسن مارمولک شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:54 ب.ظ http://mohsenjo0o0on.blogfa.com

خیلی زیبا بود

ولی من دیگه بزرگ شدم

دوس داشتم همون کوچولو می موندم

ولی چه فایده !

محسن هندیجان شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:56 ب.ظ http://mohsenhendijan.blogfa.com

سلام سلی جان خوبی
ممنونم که سرزدی
اره منم جوانانی هستم
دوست صمیمی ح-زینتی هستم
ولی من مقداری تو رو میشناسم

haDs یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:14 ب.ظ http://barooooni.blogfa.com

آزاد اومدى تهران؟
حوزه ات کجا بود؟
می گم سلى!
تمت چقد شبیه تم تی تی ه!!

teetee.blogfa

مهدیس دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:38 ق.ظ

آخی!؟!؟!؟ منم میـــــــــــــــــــــــــــخواااااااااام!؟!؟

سیمرغ دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:33 ق.ظ http://simorgh01.parsiblog.com/

سلام سلی عزیز
ممنون واسه همه محبتت
بهترینا رو آرزو میکنم برات
سلی جان
منم دوس دارم بچه باشم
اصلا نی نی باشم!!
قنداقی!!
اما میشه؟ تو بگو؟ میشه؟

سیمرغ دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:35 ق.ظ http://simorgh01.parsiblog.com/

خیلی دلتنگ بچه های اینجا شده بودم
به خدا راس میگم
همه تون با صفایید
شاد زی!

پریسا دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:16 ق.ظ http://21mehr.blogsky.com

سلام سلی جونمممم
خوفی؟
خوش اومدی... خوش اومدی
من اومدم اینجا شدم همسایتون ولی دیگه حس نوشتن ندارم....شاید بنویسم شایدم نه!!!
به منم میگن بزرگ شدی خانوم شدی..راستم میگنااااااااا...اولش منم قبول نمیکردم و میگفتم بچم ولی واقعن بزرگ شدم
خیلی دلم تنگولیده بود واست
قربونت
پریسا

پریسا دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:21 ق.ظ http://21mehr.blogsky.com

راستی سلی جون چه کردی با کنکورررررررررررر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من که امیدوارم قبول می شممممممم ..البته اعتماد به نفسم بالاست... دعا کن خانومی
توام ایشالا قبول شی (بوس)

نازنین دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:24 ق.ظ http://nazaninotanhayehash.blogfa.com/

سلام ایول لجبازی هات با حال و هوای دوره ی بچگیتو حفظ کردنت شبیه خودمه ببین تو آبجی به اسم نازنین نداشتی؟راستی تو بودی با نیلوفرمون رفته بودی دفتر مجله؟حالا کار نداریم آخرشم نگفتی کنکورت چی شد...خانم خانماااااااااااااااااااااااااااااا می گما منم مثل تو باوجودی که ازت بزرگترم هنوزم مثل بچه ها رفتار میکنم آخه این دوره ی بچگی خیلی خیلی قشنگ و ژاکه منم آژم بدو بیا اونور

اشک های مسیح دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:49 ق.ظ http://jesustears.persianblog.ir

بزرگ شو..اما کودکانه بمان..
+قالب نو مبارک..
+این دختره چه باحاله این گوشه!

نازنین دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:59 ق.ظ http://nazaninotanhayehash.blogfa.com/

قبول داری خطم خوشگله نه؟خدا کنه یه روز بیا م و تو و نیلوفر رو ببینم البته امیدوارم خیلی زیاد مواظب خودت باش خانمی خوشحالم بهتون خوش گذشته خواستی شمارمو از نیلو بگیر بوس بای

سورنا دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:15 ب.ظ http://pagah.blogfa.com

من میخوام برگردم به کودکیم
نمیشه نمیشه....
ولی تو در همین کودکیت بمان..........
صداقت کودکانه صداقت خداست..
هرچه بزرگتر میشی به شیطان نزدیک تر...
بمان بمان بمان/

مونا دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:13 ب.ظ

سلام سلی
کودکی...
نه...
من نمی خوام برگردم.
می خوام برم به آینده
شاید اونجا چیزهایی عوض بشه.
اما فقط شااااایییدددد

سارا همکلاسی حسین زینتی دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:31 ب.ظ

سلام سلی جان خوبی
حالت چطوره
من همکلاسی اش هستم حسین یه مدت نمیتونه بیاد خواستم بهت خبر بدم ابجی ستاره اژ کرده براش
مواظب خودت باش
حالش بد نیست زود برمیگرده یه کم ناخوشه همین
تا بعد

http://javaneirooni.iranblog.com/ دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:35 ب.ظ http://javaneirooni.iranblog.com/

http://javaneirooni.iranblog.com/
http://javaneirooni.iranblog.com/
http://javaneirooni.iranblog.com/
http://javaneirooni.iranblog.com/
http://javaneirooni.iranblog.com/
http://javaneirooni.iranblog.com/
http://javaneirooni.iranblog.com/
http://javaneirooni.iranblog.com/
http://javaneirooni.iranblog.com/

مرجان سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:37 ق.ظ http://dayy.blogsky.com

خیلی برام عجیبه ! ولی خب چرا عجیب باشه ! تقریبا همه این دوران رو گذروندن و این تجربه ها رو داشتن .. می فهمم چه حسی داری

خوده من وقتی اول راهنمایی بودم ، یه شب تابستون یادمه توی حیاط بودیم با ماندانا و سعید داشتیم هر و کر حرف میزدیم می خندیدیم ! نمیدونم چی شد و چی گفتیم که یهو مثل خلا و دیوونه ها زدم زیر گریه که من دلم نمیخواد بزرگ بشم میخوام توی همین سن بمونم ماندانا و سعید هم بهم میخندیدن بی تربیتا :دییییییی

اما چه میشه کرد .. دست خودمون نیست خواهی نخواهی آدما بزرگ میشن و سنین نوزادی کودکی نوجوونی و جوونی و میانسالی و پیری و مرگ و تولد جدید رو پشت سر میذارن .. مهم این نیست که کدوماش بهتر از اون یکیه یا چه مدت باشه .. مهم اینه که توی هر مرحله به تناسب همون مرحله آخره خوشیهامونو بکنیمو به دیگرون هم حس خوبو انتقال بدیم :)))

Elnaz پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:03 ق.ظ http://dellangeli.blogsky.com

manam asa doosm nadaram bozog besham,adam mitarse:-s

رنگینک چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:54 ق.ظ http://WWW.RANGYNAK.BLOGFA.COM

بعد از خوندن پست تو به وبلاگ دیگه ای برخوردم که دیدم مطلبش می تونه جوابی برای مطلب تو باشه:

امروز دریافتم که زندگی معجزه است....

امروز فهمیدم که معجزه زندگی است....

زندگی آن چیزی است که با افکار من - گفتار من - رفتار من شکل میگیرد...

پس این من هستم که میتوانم زندگی زیبایی داشته باشم اگر بتوانم بر افکار گفتار و رفتارم تجدید نظر کنم...

ساناز دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:57 ب.ظ

سلام عزیزم
اول بهت تبریک میگم برای کارا و حرفای قشنگت

میدونی دوستان راست گفتن شاید تو این سن و سال هم بتونیم بچگی کنیم
خدا بزرگه الانم عالمیه برای خودش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد