دنبال چی میگردی؟عنوان نداره..!

سلام به همه ی دوستای قشنگم...!

۱)نشستم فک کردم به این بازی که نگین جون منو دعوت کرده بود(همین قضیه ی فیلم و اینا..)ولی اصن خوشم نیومد گذشته رو زیرو کنم...فکر کردن به این بازی یه سری قضایایی رو به یادم اورد که همیشه دلم می خواست ازشون فرار کنم...!!؟!اگه می نوشتمم یه سری چیزا رو نباید می گفتم پس الانم از این بازی فرار میکنم..البته از نگین جونم خیلی معذرت میخوام...خیلی..!بی خیال..حالا از ۱۷ سال زندگی ما فیلم نسازن نمی شه..(خنده)

۲)همه چی تو خونه ما شده درس درس..کنکور..دانشگاه..قلم چی..آزمون..آخه فقط من نیستم که کنکور دارم..آبجیمم هس..همیشه از این یه سالی که ازش بزرگتر بودم یه جور احساس غرور که نه ولی خوب آبجی بزرگ بودن هم یه نعمتیه.(چشمک)می کردم..اون رفته فنی .یعنی با من کنکور داره..یعنی اون یه سال حق بزرگتری کشک...!!!!!!!!!

۳)یه اشتباه بزرگ کردم..می دونین چی؟این که یه ماه اول تابستون هی نشستم خوندم خوندم خوندم..حالا همه حسم پریده..دس و دلم به درس نمی ره..همه فکر میکنن من دارم درس میخونم ولی چرا باید بقیه رو گول بزنم؟من نمی خونم.. آقا جون الان من دلم نمی خواد بخونم حرفیه؟هر کی از را می رسه از همین الان خانوم وکیل. وکیل.. وکیل...بابا که همه کارای حقوقی شو کنار گذاشته(چشمک)آخه پدر من.!عزیز من..! اومدو من حقوق قبول نشدم..اومدو کتابداری قبول شدم..اصن اومدو قبول نشدم..بی خیال شین بابا..هی این کلمه رو مثه پتک نزنین تو سرم..

۴)این هفته آخری که باید می رفتم مدرسه نرفتم یعنی تنبیه شدم نرفتم(شما فک کنین مریض بودم نرفتم) سر کلاس ادبیات نشسته بودیم ..معلم داشت  قصه ی ویس و رامین و تعریف میکرد..اگه شما قصه شو خوندین میدونین که چقد باحاله(چشمک)قبلا بهمون گفته بودن که این قصه یه کم مورد داره و کتابش همه جا پیدا نمیشه..ما هم در به در دنبال این کتاب گشتیم تا پیداش کردیم و ۳-۴ نفری خوندیمش..معلم که یه جاهائیشو سانسور میکرد ما که میدونستیم و هی تیکه می انداختیم و می خندیدیدم..تا معلمون رسید به اینجا که ویس و رامین در مجلس رقص با هم آشنا شدن و رامین مجذوب رقص ویس شده بود این حرفا...یهو دوستم زد رو کتفم که <بچه ها رو نیگا>یه نیگا کردم ..باید میدیدین قیافه هاشونو..جیکشون در نمی یومد..همچین رفته بودن تو حس ..یهو یه تیکه ایی اومد تو ذهنم..به دوستم گفتم..نگو دوستمم برام برنامه داش..تا بلند گفتم <حتما این آهنگ بوده..خوشگلا باید برقصن..خوشگلا باید برقصن(با ریتمش بخونین..!)>دوستم با گوشیش یه آهنگ شاد زد....معلمون یهو چشمااش در اومد..زل زد به من..کلاس رف رو هوا..معلممون کتابو انداخت زمین و قهر کرد رفت بیرون..... بعدشم منو بردن دفتر هر چی گفتم بابا گوشی مال من نبود باور نکردن..منم که عند معرفت..این دوستی صمیمیت ..صفا صداقت نذاش بگم که کار خود نامردش بود..خندهه..خلاصه چون اون طرفو نگفتم یه هفته منو نذاشتن مدرسه برم..نامردا..مامان بابام نمی دونن وگرنه حقمو می ذاشتن کف دسم..به خدا نیتم پاک بوده(چشمک)با کودک نمی دونن باید چه جوری رفتار کنن نتیچه اش این میشه دیگه دلزذه از درس و مدرسه.(خندهه)

۵)من اگه یه روزم به مرگم مونده باشه در این قلم چی رو تخته می کنم با اون پشتیبانای عتیقه اش..دیروز زنگ زد خونه..هر چی بود و نبود گذاش کف دست مامانم که بچه ات باید بیشتر تلاش کنه .درس نمی خونه..جالب اینجا بود که بعدش می خواس با من حرف بزنه منم گوشیو گرفتم همون اول گفتم .فعلا حال و حوصله ی درس ندارم..هر وقت حسش اومد خبرتون میکنم..کلی برام کلاس روانشناسی گذاشت و حرف زد..تازه بعدش نصیحت های مامان..بعدش بابا..

من نمی دونم این بزرگترا کی میخوان از علاقه شون به سخنرانی کردن کم کنن؟؟؟؟؟؟!؟!؟!

 

زیاد حرف زدم میدونم..این حرفا مونده بود تو گلوم..خیلی سبک شدم الان..میسی... امیدوارم خسته نشین از خوندنش.. به هر حال جدی نگیر.....!!!

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++

داشتم آماده میشدم برم عروسی....اعصابم ریخته بود بهم...چون هنوز هیچ کار نکرده بودم..چون ظاهرم و نظر آدمایی که اون شب تو عروسی بودن برام مهم بود..بمان اون وقت هایی که تو بازار برا لباس خریدن هدر دادم..بماند اون غر هایی که سر مامانم زدم که این همون لباس دلخواهم نبود..بماند سر بحث هایی که با آبجیم داشتم که کدوم آرایشگاه برم...

رفتم آرایشگاه...لباسمو پوشیدم...نیم ساعت دیگه باید می رفتم..

جلو آینه بودم..بابام تکیه داده بود به دیوار و نگام میکرد....میدونستم میخواد مثه همیشه نصیحت بارم کنه...رومو برگردوندمو بلند گفتم ..چیه؟؟؟میخوای نرم؟؟بذا یه شب بهم خوش بگذره...بابام آهسته گفت...نذار این خوشگذرونی به بهای اینکه خودتو از دس بدی باشه....گفتم :باشه ..حالا ولم کن...

رفتم عروسی...وسط بودم...یهو یه نگاهی به دورو برم کردم ..من کجا بودم..میون یه مشت آدم که خودشونو گم کردم زیر اون خط لبای کلفت..آرایش های غلیظ...منم همرنگ اونا بودم..داشتم به چی فک میکردم...رفتم نشستم...

به همه نگاه کردم..صدای خنده . قهقه های بلند مست...رقص..آواز...ساز..بزن بکوب..نمیدونم چی شد؟؟ولی اصن حواسم نبود..رفتم تو فکر که یهو یه صدایی اومد..خانوم میتونم اینجا بشینم....پسره داشت چی میگفت؟؟؟من کجا بودم؟؟؟

سریع لباسمو پوشیدم..از دوستم معذرت خواستم اومدم بیرون...

صدای خنده ها...رقص نور..هنوز تو گوشم زنگ میزد...

میدونم ..من اینقدر بی اراده ام..همین حرفا رو بعدا یادم میره..دوباره روزی از نو...شاید دفه بعد دیگه تلنگری در کار نباشه....

رسیدم خونه..بابا گفت :خوش گذشت؟گفتم :بــــــــــــــله

بابام گفت:خدا رو شکر............................

 

نظرات 68 + ارسال نظر
حاج عمو رضا مشتاق یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:34 ب.ظ

یا بازم رفتی مسافرت
یا تفریح
یا دعوا
.
.
چشمم آب نمیخوره مشغول درس خوندن باشی
خندههههههه

وااا عمو؟؟؟؟
مسافرت کیلو چنده؟؟؟؟
تفریح؟؟؟کی ماروآدم حساب میکنه ببره تفریح..چه حرفا میزنی شماها...
دعوا رو هستم چشمک


میخوای نوشابه بیارم عمو؟؟؟
خندهههههههههههههههههههه

پدرام دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:22 ق.ظ http://pedygol.blogsky.com

سلام سلی جون..
خوبی تو عزیز؟..
ببینم..تو این موقع صبح پای نت چکار میکنی؟!..بچه برو بشین در..نه ببخشید..بیخیال..قرار بود اینقدر هی نصیحتت نکنیم!..اوکی..همینجور این دور و برا خوش باش!!..
راستیاتش من دیگه بازنشست شدم!!..دیگه از ما گذشت..
دیگه عنقریب خداحافظی خواهم کرد..
میگما..دیگه چه خبر؟..خوب آتیشاتو سوزوندی تا سال تحصیل جدید شروع نشده؟!..

سلام به دکی جون خودمون
ای هستیم دکی ...
ما فقط صبا وقت داریم..نیس زیاد درس میخونیم..به خار همینه که سحر پا میشیم...
شوما بزرگترا رو بکشنتونم این نصیحت با شماس ..هر کاریتون بکنن..خندهههههههههههههههه

واااا چه بازنشستی ..نه دکی نری یه وقت ها...همون یه سال یه سال آپ کن....
نه دیگه دکی ..دلمون میگریه نرو باشه..آافرین پسر خوب..
هیچی...هستیم در خدمتتون.....آتیش ؟من دکی جون منو این کارا؟؟؟؟

ح.زینتی دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:10 ق.ظ http://www.h-zinati.blogfa.com

سلام خواهر گلم خوبی
پر انرزی باشی
میدنی حرفات افکارم رو تغییر داد حالا کمی شادم وبفول خودت خندههههههههههه
میدونی من به تو مدیونم خیلی
سلی جان تو به من خیلی چیزها یاد دادی من همیشه حرفات رو به یاد دارم
پشت کار از تو یاد گرفتم
سلی یه واقعیت میگم
کنکور ۸۵ خواستم بدم پام شکست و فقط ۲ماه مجبور شدم مدرسه ودرس رو رها کنم نمیدونی چی کشیدم هی .........
بعدش با حمایت معلوم وهنر و......... دوباره شروع کردم ولی خوب نشد ۱۷۰۰۰
اگه قبول نشم باید سر بازی برم ولی امیدم پیام نور که سال دیگه کنکور بدم که هر طوری شده میدم

خب من الان شادم راستی تکیه گاهم تو بودی یادته الان ۵ماه از اشنای با تو میگذره
من همیشه برات دعا می کنم گلم اونقدر مدیونتم که نگو

راستی من شاید کمتر مزاحم بشم ولی این نیست که نیام میام اگه اپ بودی یا به پیامها دیگران جواب دادی یعنی خوبی

چقدر پر حرفم بدون همیشه برات دعا می کنم واگه قبول شی ۱۰۰۰۰ نومان نذر به امامزاده میدم اگه زنده

گلم خدا حافظبودم

سلام به داداش حسین مهربون خودمممممممممم
پر انرژی؟؟؟هستم داداش..میخوای فیگور بگیرم....
بابا من یه پا روانشناسم....قابل توجه بعضی ها که میگفتن سلی تو هیچی نمی شی..خندههههههههههههههههههههههههه
مدیون؟نه بابا....تو خودت تلاش کن...مدیون چی چیه..نازشم من ازت کوچیکترم...
پشت کار ؟من؟؟اشتاه نگرفتی حسن آقا من اگه پشتکار داشتم که الان تو نت نبودم...ولی یاد بگیر چیزه بدی نیس...
آخی...
قبول میشی...سربازی هم بری بد نیس..میتونی سال بع کنکور بی

خدا رو شکر.....
۵ ماه؟چه جالب..حسابشم که دستته..خندههههههههههههه
دعا کن برا من...من نیازمند یاری سبزتان هستم...
مززاحم چیه داداش؟شما سروری
خوب خوبم..
واااااااااااااای..تورو خدا زحمت نکش....خیلی مهربونی حسین آقا میدونستی؟؟؟
فعلا

رضا مشتاق سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:43 ق.ظ

سلی تو که درس مرسو تعطیل کردی

پس بیا ببریمت یه کلاس آشپزیی .. چه میدونم گلدوزی ... آرایشگری ... گل چینی .. گل خاکی .. گل ابی سازی

خندههه

آًقا من پایه ام...
کجا هس حالا؟؟؟؟
خیلی با مرامی داداش...
قربون خنده هات...
داشتی منو عمو؟؟؟خندههههههههههههههههه

niloo سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:37 ق.ظ http://www.taghsire-man-nabud.blogfa.com

ببین سلی جون پاتو توی کفش من نکن ... عزیز من روانشناس این جا منم دیگه (چشمک )
بعد هم در مورد دوستام چرا عضی ها رو میبینم تلفنی با چند تاشون هم حرف میزنم ولی دیگه مث سابق نیست ...
آخی نمزاشتن تو مبصر شی ؟ خنده) خوب حق داشتن سقف مدرسه که از سر راه نیومده که به خاطر تو بریزه پایین نیشخند)
ولی بزار بگم تا دلت بسوزه ... ناظممون خودش منو مبصر میکرد آخه من یه آب زیر کاهی بودم اصلا به مغزش خطور نمیکرد من بلد باشم یه کوچولو هم شیطونی کنم (خنده )
امتحان کنسل کردن هم راست میگی خیلی حال میده ما از هر فرصتی استفاده میکردیم و حالا دیگه حرفه ای شدیم (بازم خنده )
فعلا مرخص شم
تا بعد....
گل گل

من پاتو کفش وکیل جماعت کردم..روانشناس که سهله بچه جوووون...
سابق یعنی که چه؟؟یه جوری حرف میزنی انگار ۱۰۰ سالشه..بشین بینیم بااااا..خندههه

فقط یه سال...بقیه سالا دیگه نه حسرتش موند به دلم خواهر...چشمک..

ای آإ زیر کاه..ای دودره..ای ضول چه ربطی داش..؟؟؟

بابا حرفه ایی..هنوز حرفه ایی تر میشی..صب کن....
به سلامتوووو
بوس بوس دل دل بیا یغل..خندههههههههه

مرجان سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:41 ب.ظ http://anemone

سلام سلی جونکیه خودمممممممممممم (بوس)

خب پس رفته بودی مهمونی آتیش بسوزونی دیگه :دی

خب حالا اون پسره که اومد پیشت نشست لااقل جواب سلامشو میدادی ... همینجوری انق پا شدی اومدی بیرون بد اخلاق ؟ بیا ! دختر بزرگ کن اونوخ جواب سلامه پسره مردمو نده ((=

سلی فقط اینو بدون که بابا جونیت خیلی دوستت داره ها ! ببین کی بهت گفتم

فداتت
بوس بوس

سلام مرجان خانوم گلمممممم

آتیش که چه عرض کنم؟؟؟

بیام بزنمت مرجان؟؟؟
پسر کیلو چنده بابا؟؟؟؟آشغال بود بابا..درسو حسابی ام نبود که..خندهههه

دوسم داره؟؟؟؟نمی دونم چرا بعضی وقت ها اینقد اذیتش میکنم..بابا منم می خوام اینجوری که اون دوس داره باشم ولی خوب نمی شه...

خیلی گلی
بوس بوس

رضا مشتاق سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:11 ب.ظ

ایول تیریپ خفن لات و لوت بازی

بابا تو از ما جاهل تری که ...

آقا اصن جاها عوض داداچم
تو عموی ما باش ...مام میشیم برادر زادت ( خندههه...

کجاش خفن بود بابا؟؟؟
الان اصن یادم نمی یاد اون تحولاتو جون عمووو؟؟؟
نه من استعداد عمو شدن ندارم ..همون برادر زاده عالیه


نخند اینقد....

پریسا چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:04 ب.ظ http://21mehr.blogfa.com

سلام سلی جووووووونم
خوفی؟
این قسمتی رو که بعدا اضافه کردی رو خوندم... دلم گرفت
از همه ی آدمای فرصت طلب
سلی جونم قدر باباتو بدون ... نمی خوام نصیحتت کنم منم همسن خودتم... ولی تنها کسی که بدتو نمی خواد همونه
به نظر من که کار خوبی کردی که اومدی ...
ایشالا که یادت نمی ره ...مگه آدم از یه سوراخ چند بار باید گزیده شه؟؟؟....سعی کن
دیگه نمی دونم چی بگم
قدر خودتو خونوادتو بدون گلم
سی یو
بووووووووس بوسسسسس

سلام پری خانوم....
میسی....

آی گفتی..حالا صداشو در نیار باباهه بفهمه میاد اینور..خندههه

بابا من یادم رفته همهی اون تحولاتو...صب کن دوباره یه چیزی شه اون وخ تحول محول کیلو چنده؟؟؟

بوس بغل دل...

ح.زینتی پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:20 ب.ظ

سلام خواهرم
خوبی چند نکته میخوام بگم
۱-اولا پشتکار زیاده چون سعی کردی وغصه هات رو فراموش کردی
۲-من به سشن اهمیت نمیدم چون شما خیلی فهمیدهای
راستی خواهرم من صمیمانه برات ارزو موفقیت دارم
خیلی دوست دارم موفق باشی

سلام حسین آًای مهربون
میشنوم یعنی میخونم....

ای ول...
فهمیده ؟من؟؟به جون مامانم من با شعید فهمیده نسبتی ندارم...خندهههههههه
میسی داداش گلمممممممم

niloo پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:05 ب.ظ http://www.taghsire-man-nabud.blogfa.com

سللللللللللللللللللللللللللللللی
من آپیدم
منتظرتم
تا بعد ...
گل گل گل

سلام

جوووووووووووووووووووووووووووووووون؟؟
اومدم بابا اینقد جیغ و داد را ننداز...
اهه
گلا رو دوباره برات بیارم خسیس؟؟؟

*+*+*سارا*+*+* جمعه 16 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:55 ق.ظ

سلام سلی جونم.
سلام عسلکم
سلام اسیسسسسسسسسسسسسسسسسسسم

واااااااااااااااااااای

دلم برات اینقده تنگیده بود که هنگ کرده بود.
:دی...کی گفته بود من مردم؟

سلام سارااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خوبیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟
کجا بودییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟
دلم تنگ شده برات
بوس بوسسسسسسسسسس
کی گفته
فک کنم مرجان گفته بگیرش..

ماندانا جمعه 16 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:19 ب.ظ

سلاااااااااااااام .
من آپم اااااااااااااا .
مامان بزرگ زودتر بیاااااا .
بوس بوس

سلام ماندا خانوم نوه ی گلممم
تگو مامان بزرک میفهمم سنم چقده؟؟
اومدم

گندم شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:30 ق.ظ

خیلی مزرخرف بود

خوش اومدی..چشمک
آNدرس میذاشتی وب پر محتوای شما رو هم میدیدیم؟؟؟

شینا یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:53 ب.ظ

salam soli jo0o0o0o0o0o0onam vay age bedoni cheghad delam tangide barattttt khobi jigaram soli ,man omadam montazere upam bash bad az 3 mah do0o0o0oset daram jigarm delam haminjory dare vasat mizane age nayay sekte mizanam onvakh milad bi shina mishe
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

سلام شینای خوشگل خودمممممممممممممم
منم دلم تنگ شده بود
کجا رفته بودیی؟؟
میلاد زن ذلیل کوو؟

ندا دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:15 ب.ظ

خوبی گلم؟
چند وقتی میشه که خبری ازت نیست. چیزی شده؟
امیدوارم هر جا که باشی خوشحال و سلامت باشی
اومدی یه ندایی بده
فعلا

سلام ندا خانوم
همین جاها می پلکیم
شما جطوری؟؟؟؟؟
میسی
باشه ندا خانوم

مرجان دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:48 ب.ظ http://anemone

سلی جونکم پس تو کوشی آخه ؟ کجا دوباره غیبت زده :( منو گیگیلی دلمون میخواد یکیو بکشیم :دی بیا افتاخاره کشته شدن به دست گیگیلیو نصیب خودت بکن (غشمولک)

همین جام بابا
اینقد داغ دلمو تازه نکن....
منو بکشی؟من خودم دو تایتونو حریفم
چی فک کردی پس؟؟؟

مرجان دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:50 ب.ظ http://anemone

من دیگه حسودیم شده حسابی ! چرا عمو جوونت رو دوبار لینک کردی ولی منو گیگیلیو یه بار ؟ زود باش ! زود باش همه لینکهای عمو جوونتو حذف کن عوضش منو گیگیلیو ۵۶۷۶۸۷۸ بار لینک کن :دی

واا حسودی داره مرجان؟؟؟
دو بار؟؟؟؟
ااا آره
میدونی چی شد؟؟
عمو که دوباره نوشت من فک کردم لینکش ندارم دوباره لینکش کردم..
حسووووووووووووووووووووووووووود
من عمو و تورو یه عالمه دوس دارم ولی گیگلو باید بکشم برو اون ور

حسین سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:45 ب.ظ

سلام
اگه میشه ایمیلت رو بگو
کار خصوصیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد