خ د ا !

 دیگر از این حصار زیبای تنم متنفرم ! 

گاهی به سرم میزند !  

به سرم می زند بشکنم این حصار را و ازاد زندگی کنم !

دور از هر عقایدی احساس میکنم همه مان ابزاری شده ایم برای هم !  

برای لذت بردن از هم !

گاهی فکر میکنم اگر نبود این واژه ی "لذت" چه می آمد بر سر انسان ؟!

بدبین که میشوم به همه ی آدم ها به یک چشم می نگرم !

گویی همه شان مثل یک "سگ هرجایی " بو میکشند برای یک لقمه ی چرب و تازه !

و این جمله مدام در ذهنم تکرار می شود " مگر آنکه عکسش ثابت شود "

خدای من !

میدانم گاهی آن بالا قاه قاه به یاوه گویی هایم میخندی !

راستی آن بالا هم همین قدر مثل این پایین زیباست ؟!؟!؟